نوشته ی اروین د.یالوم
ترجمه ی سپیده حبیب
نشر قطره
قسمت ۵
در این قسمت داستانی تخیلی در مورد مواجهه یک روانپزشک و یک گربه نوشته شده است ،میرجش نام گربه و ارنست لش دکتر روانپزشک است.
«خب ،تو خودت چه می کنی؟وانمود می کنی مرگ به سراغت نمیاد ؟»
«نه،راستش نمی توانم این کار را بکنم .چون به عنوان یه روانپزشک در کارم با افراد زیادی سروکار دارم که به شدت با زندگی و مرگ مشکل دارند ،مجبورم همیشه با واقعیت مواجه شوم».
پس بگذار دوباره ازت بپرسم ،حالا دیگر صدای میرجش، ملایم و خسته و خالی از هرگونه تهدید بود. ((چطور از عهدهاش برمیای؟ چطور می توانی از جز جز زندگی ات و از هر فعالیت لذت ببری ،در حالی که مرگ همه جا نمایان است و تازه فقط هم یکبار زندگی میکنی ؟ ))
من این سوال را وارونه کرده ام ،میرجش.شاید مرگ ،زندگی را سرزنده تر و قیمتی تر می کند .حقیقت مرگ ،مزه ی تند و تیز و تلخ و شیرینی به فعالیت های زندگی می بخشد. بله،شاید حقیقت داشته باشد که زندگی در گستره ی رویا ،به تو جاودانگی می بخشد، ولی به نظر من ،زندگی تو در پوچی و ملال غرق شده است .وقتی چند لحظه پیش ازت خواستم زندگی ات را برایم توصیف کنی ،با یک عبارت جوابم را دادی:صبر می کنم .این اسمش زندگی است ؟ آیا صبر کردن یعنی زندگی؟ تو هنوز یک زندگی در پیش رو داری ،چرا آن را به طور کامل زندگی نمی کنی ؟
میرجش گفت : نمی توانم ،نمیتوانم !فکر اینکه دیگر وجود نداشته باشم ،دیگر جز زنده ها نباشم و زندگی بدون من ادامه پیدا میکند ،بیش از حد ترسناک و طاقت فرساست.
ارنست گفت:در کارم یاد گرفته ام آن هایی که که بیش از بقیه از مرگ میترسند ، کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک میشوند. بهتر است از همه ی زندگی استفاده کنیم .برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم ،هیچ چیز جز یک قلعه ی سوخته. یک ضرب المثل هم که فیلسوفی بیان کرده این است که : هر جا مرگ هست ،من نیستم ؛هر جا من هستم ،مرگ نیست.
در مرگ دیگر تویی در کار نیست ،تو و مرگ نمی توانید با هم وجود داشته باشید .