نوشته ی اروین د.یالوم
ترجمه سپیده حبیب
نشر قطره
قسمت ۴
ما آدم ها در زندگی مراحلی را پشت سر میگذاریم. وقتی بچه های کوچکی هستیم ،زیاد راجع به مرگ فکر می کنیم .بعضی ها حتی وسواسش را پیدا می کنیم .درک مرگ سخت نیست .به راحتی دوروبرمان را نگاه می کنیم و چیز های مرده میبینیم:برگ ها و زنبق ها و مگس ها و سوسک ها. حیوانات خانگی می میرند. جانوران مرده را میخوریم. گاهی وقت ها از مرگ یک آدم آگاه می شویم .چیزی نمیگذرد که متوجه می شویم مرگ سراغ همه می آید : مادربزرگمان ،مادر و پدرمان و حتی خودمان .در خفا درباره اش فکر می کنیم .والدین و معلمان فکر می کنند برای بچه ها خوب نیست راجع به مرگ فکر کنند. پس یا درباره اش سکوت میکنند یا قصههای باورنکردنی ای از بهشت و فرشتگانش، دیدار دوباره در ابدیت و ارواح نامیرا را برایمان می گویند .
ما هم اطاعت می کنیم .یا از ذهنمان بیرونش می اندازیم یا با اعمال و ضرب شست های مخاطره آمیز، آشکارا به جنگ مرگ میرویم .و بعد ،درست پیش از آنکه به بزرگسالی برسیم ،باز درباره اش به فکر فرو می رویم .با اینکه بعضی ها نمیتوانند تحمل کنند ،اما بیشترشان با فرورفتن در تکالیف بزرگسالی: پیشه کردن حرفه و تشکیل خانواده،رشد فردی،ثروت اندوزی، قدرت طلبی، برتری جویی ، مرگ آگاهی را از ذهن دور می کنیم .این همان موقعیت فعلی من در زندگی است .بعد از این مرحل، ما وارد دوره ی دیگر زندگی می شویم،همان جایی که مرگ آگاهی دوباره سر بر میکند و آن موقع ،دیگر مرگ حسابی مرعوب کننده است، در واقع قریب الوقوع است. اینجاست که حق انتخاب داریم :میتوانیم زیاد درباره اش فکر کنیم و از زندگی ای که هنوز در اختیار مان است، بیشترین استفاده را بکنیم یا میتوانیم به اشکال گوناگون این طور وانمود کنیم که مرگ هرگز نخواهد آمد .