مرکز خدمات روان شناسی و مشاوره نفس (آویسا)

با مجوز رسمی از سازمان نظام روان شناسی و مشاوره جمهوری اسلامی ایران و اداره کل بهزیستی استان اصفهان

برش هایی از کتاب ((انسان در جستجوی معنا))

نوشته ی ویکتور فرانکل

خلاء وجودی

 خلاء وجودی یک پدیده بسیار وسیع و شناخته شده ی زندگی امروزی است . این مساله قابل درک می باشد و حاصل دو عاملی است که انسان در گذر زمان ، برای کسب مقام و ارزش انسانی خود آن را از دست داده است . نخست اینکه انسان درگذر تاریخ پس از تکامل و جدایی از درجه حیوانات پست تر ، از غرایز و انگیزه هایی جدا گشت که رفتار حیوانی او را جهت می بخشیدند و راهنمایی اش می کردند و محافظ او نیز بودند . اینگونه امنیت و آسایش ها چون بهشت جاویدان بر انسان حرام گردیده و وی را به طور مداوم ناگزیر از انتخاب کرد . دوم آن که ، در خلال گذشت زمان و به ویژه در تحولات اخیر سنت هایی که ارزش های قالبی رفتار او را هدایت و پشتیبانی می کرد ، یکی بعد از دیگری از میان رفتند . دیگر غریزه ای به او نمی گوید که چه رفتاری شایسته است و انسان حتی نمی داند در آرزوی چیست. در نتیجه یا در آرزوی کاری است که دیگران می کنند و یا رفتاری می کند که دیگران از او می خواهند . در این مرحله او همرنگ و پیرو جماعت می شود که این خود نیز پذیرش دیکتاتوری و تبعیت محض از آن است .

یک بررسی دو جانبه آماری در میان گروه بیماران و پرستاران بخش عصب شناسی بیمارستان (( پلی کلینیک وین )) مشخص نموده که پنجاه و پنج درصد کسانی که مورد سوال واقع شدند ، تقریبا از “خلا وجودی” رنج می بردند . یعنی بیش از نیمی از آنان لحظه هایی را احساس کرده بودند که زندگی پوچ و بی معنی است . این خلا وجودی به صورت ملالت و بی حوصلگی ظاهر می شود و گفته شوپهناور را به یاد می آور که گفت : (( انسان برای ابد محکوم است که میان دو قطب متضاد پریشانی و اضطراب از یک سو و اندوه و رنج از سوی دیگر در کشش باشد)).  در زندگی ماشینی امروزی بی حوصلگی و ملامت بیش از پیش  پریشانی و اضطراب انسان را به سوی روانپزشکان سوق می دهد  . با ماشینی شدن و کم شدن ساعت کار ، این مساله بحرانی تر می شود . زیرا اوقات فراغت افراد افزایش می یابد و متاسفانه مردم نمی دانند که با این زمان آزاد خود چه کنند .

تلخیص: دلارام کاظمی، عضو تیم پژوهشی مرکز مشاوره آویسا

معنای زندگی

اگر بیماری بپرسد که معنی زندگی چیست ، چه باید پاسخ داد ؟ بدون شک هیچ پزشکی نمی تواند از نظر کلی به این پرسش پاسخ دهد . زیرا معنای زندگی از فرد به فرد دیگر ، روز به روز ، ساعت به ساعت در تغییر است . مهم آن است که معنای زندگی موضوعی عمومی و همیشگی نیست ، بلکه هر فرد باید معنا و هدف زندگی خود را در هر لحظه معین و لحظات مختلف دریابد . پرسش این سوال به طور کلی مثل آن است که از قهرمان شطرنج بپرسیم که بهترین حرکت مهره ها در بازی شطرنج کدام است ؟ کاملا واضح است که بهترین حرکت در شطرنج وجود ندارد . حرکت خوب مهره ها در وضعیتی مشخص وبا شناختن شخصیت حریف می توان دریافت . برای وجود بشر نیز چنین است . هر فرد وظیفه و رسالت خود را دارد که باید انجام دهد و زندگی نیز قابل برگشت نیست . مسئولیت بی نظیر و منحصر به فرد است و فرصت وی هم برای انجام آن کار بی همتاست .

 وانگهی هر موقعیت زندگی فرصتی است طلایی که به انسان امکان می دهد تا کاملا از آن بهره برداری کند . در واقع زندگی در هر فرصت گره ای به دست انسان می سپارد که باید آن را گشود . پس پرسش درباره ی معنای زندگی را باید از او پرسید . یعنی فرد نباید بپرسد که معنی زندگی او چیست ؟ بلکه باید بداند که خود وی مورد سئوال است . به سخن دیگر خود فرد پاسخ گوی خویش است و پاسخ گوی زندگی خود تنها اوست و خود اوست که می تواند به پرسش زندگی و درباره ی زندگی پاسخ گوید، زندگی که او خود مسئول آن است .

تلخیص: دلارام کاظمی، عضو تیم پژوهشی مرکز مشاوره آویسا

معنای رنج

وقتی انسان با وضعی نابسامان و غیر قابل اجتناب رو به رو می شود ، و یا وقتی که با سرنوشتی تغییر ناپذیر مواجه می گردد ، مانند ابتلاء به یک بیماری لاعلاج مثل سرطان ، این فرصت را به دست می آورد که به عالی ترین ارزش ها و معنای زندگی یعنی رنج کشیدن پی ببرد . زیرا درد و رنج کشیدن بهترین جولانگاه ارزش وجود آدمی است . آنچه که اهمیت دارد ، نگرش فرد نسبت به رنج است  شیوه ای است که این رنج را تحمل می کند .

اکنون برای روشن شدن مطلب مثال روشنی را می زنم که آن را در درمانگاه خود در وین تجربه کردم .

روزی پزشکی سالخورده که به افسردگی ژرفی گرفتارشده بود ، برای درمان پیش من آمد . این پزشک طاقت مرگ همسرش را که دوسال پیش رخ داده بود نداشت . زیرا بیش از اندازه او را دوست می داشت . حال من چه کمکی می توانستم به او بکنم ؟ لحظاتی در سکوت گذشت . آنگاه من رو به وی کرده و گفتم :

(( چه میشد اگر شما مرده بودید و زنتان زنده می ماند ؟ ))

وای که این خیلی بدتر می شد . بیچاره او چگونه می توانست همه ی این درد و رنج ها را به تنهایی بپذیرد.

در پاسخ گفتم :

(( پس میبینید که به او هیچ رنجی نرسید و این شما هستید که که رنجش را به تن خریدید و اکنون دارید آن را متحمل می شوید . ))

او سکوت کرد . فقط دستم را به آرامی فشرد و از مطب بیرون رفت .

بنابراین ، رنج وقتی که معنا دار شد ، معنایی چون فداکاری و گذشت ، دیگر آزار دهنده نیست. گاهی در زندگی وضعی به وجود می آید که انسان از انجام کاری محروم گشته یا آنکه نمی تواند کامبیاب شده و از زندگی خود لذت ببرد . اما چیزی که اجتناب ناپذیر است ، رنج است . با پذیرش شجاعانه رنج ، زندگی تا واپسین لحظات عمر پر معنی خواهد بود. بنابراین می توان پذیرفت که معنای زندگی امری مشروط نیست . زیرا معنای زندگی می تواند معنای باقوه درد و رنج هم باشد .

شیوه های فرزند پروری شامل:

1)روش هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود بکار میگیرد.

2)نگرش هایی است که والدین نسبت به فرزندان خود دارند.

3)معیار ها و قوانینی است که والدین برای فرزندان خویش وضع میکنند.

شیوه های فرزند پروری میتواند نقش اساسی در سلامت روانی خانواده داشته باشد.به کار گرفتن فنون فرزند پروری میتواند رفتارهای ناپسند کودکان را کاهش دهد،اعتماد به نفس آنها را افزایش دهد و در نهایت باعث به وجود آمدن یک خانواده ی سالم گردد.طرزبرخورد صحیح اعضای خانواده با یکدیگر،همراهی آنها در خانه برای تعیین هدف های خانوادگی و تامین مصالح خانواده از عوامل موثر در رشد کودک می باشد.

انواع ساختار عاطفی خانواده ها

1)ساختار آزادمنشانه با استفاده از روش عقلانی در کلیه ی شئون زندگی:

در این ساختار تمام افراد خانواده قابل احترام هستند.اعضای خانواده صلاحیت اظهار نظر درباره ی مشکلات مربوط به خود را دارند.همه ی افراد خانواده حق دارند درتصمیماتی که درباره آنها گرفته میشود شرکت کنند و در عین حال مسئولیت دارند که در اخذ تصمیم و انجام وظایف خود عاقلانه عمل کنند.روش عقلانی درکلیه ی شئون زندگی این خانواده نفوذ دارد.همکاری،اساس زندگیو فعالیتخانواده را تشکیل میدهد.بچه هاییکه در این خانواده پرورش می یابندبه موقع ازمحبت والدین استفاده میکنند.شخصیت آنها در خانه مورد احترام است و جای آنها در گروه خانوادگی مشخصو محفوظ می باشد.

فرزندان چنین خانواده هایی افراد توانا،موفق،و سازگار خواهند شد.معین بودن هدف و نظم و تربیت امور خانوادگی ،راه و رسم را روشن می سازد. معین بودن هدف و نظم و ترتیب امور خانوادگی، راه و رسم زندگی را روشن می سازد. بچه ها می فهمند چرا باید از انجام کاری خودداری کنند یا در مواقع معین وظایف خاصی را با والدین در میان گذارده و دیدگاه های خود را بیان کرده و مهارت های خویش را ظاهر سازند. انجام اینگونه امور امنیت خاطر آنها را فراهم ساخته و رشد آنها را در زمینه ها ی گوناگون ممکن می سازد.

2)ساختار بی قید و بند و بی کنترلی :

در این نوع ساختار هیچ یک از اعضای این خانواده در کار دیگری دخالت ندارند. خواسته ها حاکم بر اعمال افراد است و هر فردی مطابق دلخواه خود عمل می کند. زندگی اعضای این خانواده با هرج و مرج و بی نظمی همراه است. آثار تزلزل در این خانواده در رفتار کودکان نیز مشاهده می شود. افراد در این خانواده افرادی بی بند و بار، بی هدف، سهل انگار، خودخواه و بی هدف هستند، افکار، میزان حاکم بر اعمال و رفتار آنها نیست. احساس مسئولیت نمی کنند و قادر به زندگی اجتماعی نیستند. نمی توانند با دیگران به سر برند و اغلب با شکست رو به رو می شوند و همین خصوصیات در رفتار بچه هایی که در اینگونه خانواده ها پرورش یافته اند نیز مشاهده می گردد.

3) ساختار دیکتاتوری و مستبدانه :

در این ساختار یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است. فقط او تصمیم می گیرد، هدف تعیین می کند و راه نشان می دهد. او وظیفه ی افراد را مشخص می سازد و امور زندگی را ترتیب می دهد. همه باید مطابق میل او رفتار کنند. او فقط حق اظهار نظر دارد و دستور او بدون چون و چرا باید از طرف دیگران اجرا شود. برنامه ی کار افراد را معین می کند و در هر کاری که دیگران انجام می دهند دخالت می نماید و دیگران باید نظر او را بدون در نظر گرفتن مصالح قبول کنند. در این خانواده، شخصیت و خواسته ها و نیاز کودکان به هیچ وجه مورد توجه نیست و نیازهای بنیادی بچه تأمین نمی شود. از محبت خبری نیست. بچه در این خانواده احساس امنیت نمی کند و وضع او همیشه متزلزل است. این گونه بچه ها در ظاهر حالت تسلیم، آرامش، سازگاری و اطاعت از خود نشان می دهند، اما در واقع دچار هیجان و اضطراب هستند. این بچه ها اغلب در مقابل دیگران حالت دشمنی به خود می گیرند. به بچه های همسن یا کوچک تر از خود آزار می رسانند. از بسر بردن با دیگران ناتوانند. در زمینه ی عاطفی و اجتماعی رشد کافی ندارند و در کارهای گروهی نمی توانند شرکت کنند. اغلب از ارائه ی رفتار مناسب وا می مانند. از قبول مسئولیت خودداری می کنند، در مراحل مختلف زندگی از ضعف و بی لیاقتی رنج برده و غالباً در کار و تحصیل نیز موفق نمی شوند.

4) ساختار ترکیبی :

 در این ساختار، خانواده ها گاهی از یک الگو و گاهی از الگوی دیگر با ساختار دیگری استفاده می کنند. بچه های بی اراده ، ترسو و متزلزل در بر خوردهای اجتماعی حاصل پرورش در اینگونه خانواده ها می باشند. غالباً این گونه بچه ها سعی در جبران سرخوردگی های خود خواهند داشت و در راه تأمین کمبودهای شخصیتی و آزادی سلب شده به صورت سرگشته ای، هدف های اساسی زندگی خود را بی اهمیت تلقی کرده و گاهی آنها را کنار می گذارند.

 

ساختار رفتاری خانواده ها

1)کنترل زیاد، محبت کم :

برخی از والدین عقیده دارند که سخت گیری نسبت به فرزندان بهترین شیوه ی تربیتی و ضامن موفقیت آنها در آینده است. در این راستا، برخی از والدین سخت گیری را از اندازه می گذرانند. آنها فراموش می کنند که هر کودکی به طور طبیعی تمایل به آزادی و استقلال عمل دارد. سخت گیری بیش از حد، روح آزادی را در کودک از بین می برد. در این خانواده ها فرزندان اعتماد به نفس خود را از دست می دهند و در تصمیم گیری های مهم در زندگی ناموفق خواهند بود، زیرا همیشه این والدین هستند که تصمیمات لازم را برای آنها گرفته اند.

2) کنترل کم، محبت زیاد :

در این ساختار رفتاری، والدین عشق و محبت بیش از اندازه بدون اعمال کنترل های لازم را ابراز می دارند. برخی از والدین در مقابل اشتباهات فرزندشان رفتارهای ناسازگار و ناهمخوان نشان می دهند. یک کودک در یک موقعیت برای کاری که کرده است توبیخ می شود و در موقعیت دیگر انجام همان کار یا نادیده انگاشته می شود یا حتی مورد تشویق قرار می گیرد، این کار کودک را گیج می کند. برخی از والدین حتی در شرایطی که کودک باید تنبیه گردد از این کار سر باز می زنند و یا با او مخالفت نمی کنند. روش صحیح و متعادل، پذیرش فرزند و محبت به او و در عین حال تنبیه او به خاطر برخی کارهاست. این رفتار، به کودک این حس را القاء می کند که والدین دوستش دارند اما برخی رفتارها و اعمال او را تأیید نمی کنند. در این ساختار کودک احتمالاً لوس بار می آید و الگو های رفتاری ضد اجتماعی و مجرمانه از خود نشان می دهد.

3) کنترل کم، محبت کم :

کودک نمی تواند در خلاء عاطفی رشد یابد. اگر والدین هیچ گونه عشق و محبتی نشان ندهند زندگی برای کودک بی ارزش و بی ثمر می شود. هنگامی که والدین رفتار فرزند را به روش صحیح کنترل کنند او درک می کند که کنترل کردن برای یک زندگی اجتماعی آرام کاملاً ضرورت دارد. به همین ترتیب فرزندان نیاز به محبت دارند. هنگامی که فرزند احساس خطر می کند آغوش مادر به او اطمینان و آرامش می بخشد. همچنان که کودک بزرگ تر می شود کلمات اطمینان بخش مادر جای آغوش او را می گیرد. نیازی به ذکر این نکته نیست که بیان عشق و محبت ضرورت قطعی برای رشد سالم فرزند دارد و در غیاب آن شخصیت کودک دچار اختلال خواهد شد. کودکانی که دچار فقر محرومیت هیجانی و عاطفی باشند نمی توانند در آینده شریک خوبی در زندگی زناشویی خود باشند، زیرا پیوند موفق بین زندگی دو فرد از طریق عشق بر قرار می گردد. بنابراین هیجانات باید به شیوه ی قابل قبولی تنظیم و کنترل گردند. کنترل والدین، راهنمایی لازم را برای بیان احساسات و هیجانات در اختیار فرزندان قرار می دهد. همچنین احساسات در چهار چوب آن بروز داده می شوند. فرزند پروری بدون کنترل و محبت مطلوب نیست.

4) کنترل کافی، محبت کافی :  از آنچه تاکنون گفته شده کاملاً روشن است که بهترین ساختار رفتاری و شیوه ی فرزند پروری آن است که همراه با کنترل مناسب و محبت کافی باشد. والدین باید بین کودک به عنوان یک انسان از یک سو و رفتارهای کودکانه ی او از سوی دیگر تفاوت قائل شوند. والدین با سبک تربیتی فوق این فرق را بین کودک و اعمالش قائل می شوند. آنها کودک را به خاطر رفتارهای پسندیده اش تشویق و به خاطر اعمال ناپسندش تنبیه می کنند.

ما را در فضای مجازی دنبال کنید.